قبلنوشت:
از نگاشتهها برای ستون رصد دوشنبهها در اصفهان زیبا
اصلنوشت:
این روزها
تقریباً سر از گوشی هر کس درآوری، آیکون بازی «پو» را میبینی؛ همان بچۀ مجازی که
در گوشی خود به فرزندی قبولش میکنند و از او مراقبت میکنند تا بزرگ شود: مراقبت
مادرانه! اما چه مادرانهای؟
پو گرسنه میشود
و غذا میخواهد، غذا میخورد و خودش را کثیف میکند و شما باید تمیزش کنید. خوابش
میگیرد و باید چراغ را خاموش کنید تا بخوابد، بازی میخواهد و انرژیاش تمام میشود
و باید با مواد انرژیزا شارژش کنید و این داستان ادامه دارد تا هر وقت که شما
بخواهید یا خسته شوید. پو بزرگ و بزرگتر میشود و شما همچنان باید از او مراقبت
کنید! میخواهد پوی شما دوساله باشد یا 56ساله! شما مسئول مراقبت از او هستید.
این برنامه بهطور
ناخودآگاه روی سبک زندگی و توقعات ما و کودکان از زندگی تأثیر میگذارد. اینکه
زندگی در همین چند اتفاق ساده خلاصه میشود: غذا، پوشاک، خواب، بازی و تفریح! و
البته پول بیشتر برای خوراک بهتر و پوشاک بهتر.
سرگرم این این
اتفاق شدن، ناخودآگاه این نکته را به ذهن میزند که اگر در تأمین مایحتاج کودک،
تلاش خود را کردی و بانک خوبی برای او بودی، مادر/پدر نمونهای هستی؛ چون لبخند را
روی لبان او نشاندهای. آیا کسی هست بپرسد: وظیفه اصلی پدر و مادر چیست؟ این بچه
قرار است چه چیزی یاد بگیرد و چه چیزی از خود باقی بگذارد؟
قبول که این
بازی، جالب است و جذاب و حس مادرانه و یاورانۀ خوبی را القا میکند اما در تربیت
یک انسان، آیا میتوان به تأمین نیازهای ابتدایی او بسنده کرد؟ آیا واقعاً پدر و
مادر خوب کسانی هستند که بانک خوبی برای کودکشان هستند یا آنها که در آموزش محبت
و قوانین و معارف برای فرزندشان مایه میگذارند؟ اگر این اتفاق بهطور فراگیر در
زندگی ما اتفاق بیفتد که میافتد، چقدر میتوان به انتقال فرهنگ و مذهب و هنر و
اخلاق در معنای واقعی خود امیدوار بود؟!
آیا نباید به
حال این سبک زندگی متوقفشده در نیازهای فیزیولوژیک که از دل دنیای مجازی پای خود
را به دنیای حقیقی ما باز میکند، دغدغۀ بیشتری داشته باشیم؟
حتی اگر به سری
به دنیای روانشناسی هم بزنیم، میبینیم مَزلو یک هرم نیازها برای انسان تعریف میکند
که از پایین به بالا عبارتاند از: نیازهای فیزیولوژیک، نیاز به امنیت، نیاز به
عشق، نیاز به عزت و احترام و در پایان: نیاز به خودشکوفایی. طبیعی است که نیاز
غایی انسان، نیاز به خودشکوفایی است؛ ولی تا نیازهای دیگر برآورده نشود، این نیاز
به ظهور تمام و کمال خود نمیرسد. از طرفی وقتی نیاز انسان در هر مرحله تأمین میشود،
بهطور فطری بهسمت نیاز بالاتر سوق داده میشود. مثلاً وقتی کسی از گرسنگی دارد
میمیرد، به خانه داشتن و نداشتن فکر نمیکند، بلکه فقط به بقای خود میاندیشد؛
اما وقتی گرسنه و تشنه و... نباشد ولی از طرفی سرپناه نداشته باشد، غصۀ نان ندارد،
ولی دغدغۀ خانه و پناهگاه، چرا! و به همین شکل نیازها تأمین میشوند و بالاتر میروند.
حال با مرور
زندگی «پو» میبینیم که زندگی او در پایینترین بخش هرم نیازهای مَزلو، یعنی
نیازهای فیزیولوژیک ایستاده و متوقف شده است و این یعنی علامت خطر برای ما و برای
زندگی ما!